عشق من ! برگی است... که بادش می پراکند... وشادمانی در آن می آرامد... عشق
من... برگی است... برای خیابان هایی ... که در آن ها غریبان می آرامند...
وخیابان هایی که ... همچون غربت گم شدند... عشق من ... برگی از گل سیاه
است... برگی که تن می زند ومهاجرت می کند... می کارد یا فراموش می کند...
برگی برای گذشته وخواهش... برگی برای غیرت وفتنه... برگی سفید... "
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت 7:54 توسط احسان
|
" به سراغ مـــن اگر می آیی تنــد و آهســته چه فرقی دارد؟ تــــــو به هر
جور دلت خواست بـــــیا ! ... مثل سهراب دگر... جنس تنهایی من چینــی
نیست، که ترک بردارد مثل آهــــن شده چینی نازک تنهایی مــــن تـــــو فقط .
. . . . زود بیا... "
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت 7:52 توسط احسان
|
به خدا گفتم : « بیا جهان را قسمت کنیم آسمون واسه من ابراش مال تو دریا
مال من موجش مال تو ماه مال من خورشید مال تو … » خدا خندید و گفت : « تو
بندگی کن ، همه دنیا مال تو …من هم مال تو
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت 8:36 توسط احسان
|