...

در به دری در من بود نه در قطاری که می رفت و می آمد.

فعلهاي صرف ناشدني...

  آهای همیشگی ترینم تمام فعلهای ماضیم را ببر چه در گذر باشی چه نباشی برای من استمراری خواهی بود ....من هر لحظه تو را صرف میکنم..
                                                     

اينم از عشقم...

عشق من ! برگی است... که بادش می پراکند... وشادمانی در آن می آرامد... عشق من... برگی است... برای خیابان هایی ... که در آن ها غریبان می آرامند... وخیابان هایی که ... همچون غربت گم شدند... عشق من ... برگی از گل سیاه است... برگی که تن می زند ومهاجرت می کند... می کارد یا فراموش می کند... برگی برای گذشته وخواهش... برگی برای غیرت وفتنه... برگی سفید... "

وقتي كه رسيدم...

در کشتزارانی دور به جستجوی تو بودم ٬ غافل از اینکه تو نان شده بودی ٬ در دستان گرسنهء مردم !

سهرابي كه دگر نيست

  " به سراغ مـــن اگر می آیی تنــد و آهســته چه فرقی دارد؟ تــــــو به هر جور دلت خواست بـــــیا ! ... مثل سهراب دگر... جنس تنهایی من چینــی نیست، که ترک بردارد مثل آهــــن شده چینی نازک تنهایی مــــن تـــــو فقط . . . . . زود بیا... "
                                                         

خداياااااا...

به خدا گفتم : « بیا جهان را قسمت کنیم آسمون واسه من ابراش مال تو دریا مال من موجش مال تو ماه مال من خورشید مال تو … » خدا خندید و گفت : « تو بندگی کن ، همه دنیا مال تو …من هم مال تو